♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

لبتون پر از خنده و قلبتون پر از عشق:)
♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

لبتون پر از خنده و قلبتون پر از عشق:)

دفتر روزگار را می گشایم

ماه ها و روزهایی که بی هیچ غمی گذشته اند

و ردپای اشک های شوق بردفترم ماندگار شده.

و حالا... می رسم به بهمنی که اولین ماه تنهایی من است.

سلام بهمن!

دی ماه که قلب مرا جریحه دار کرد!

انگار نمیخواست در خاطرم خوش بیاید!

پدرم را از من گرفت و ...

روزگار را به کامم تلخ کرد!

حالا...

دفتری از جنس غم

در زمستانی که سوز سرمایش را بیشتر از هرسالی احساس می کنم!
رفتنت منو تا مرگ می بره! :(

رفتنت را باور نمیکنم هنوز! کاش برگردی و ثابت کنی حق با من بود...


برای شادی روح پدرم فاتحه ای بخوانید..ممنون

پدرم!


تمام احساس و عشقی که به تو دارم را

در چشمانم می ریزم و به عکست خیره میشوم

اما همین که نگاهم به چشمان معصومت می افتد،

 
احساساتم اشک می شود و بر روی گونه هایم فرو می ریزد
آه ای پدر!.... کاش  با این اشک ها جانم هم برود!

پدرم رفت یهویی!!

:'(

رفتی…

به همین سادگی…

ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم های تلنبار شده در دل…

ما ماندیم و همه آن حسرت هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن می ریخت.

ما ماندیم و جای خالی کوچکی که بزرگواری پدری چون تو را به یادمان می آورد.

ما ماندیم و یک اندوه بزرگ.. که ذره ذره اشک هایمان نه تنها این آتش را فرو نمی نشاند؛

 که سر بر می آوردش..

کاش می دانستم پنج شنبه ای که دستت را به نشان خداحافظی فشردم آخرین بار است که دستانت را گرم

حس می کنم…

 کاش می دانستم تنها سه شب دیگر کنارت می آیم و دستانت را – و این بار سرد- به دست می گیرم…

 کاش این پرده ها نبود تا بار دیگر با سینه ای که نفس دارد در آغوش بکشمت و ببوسمت…

 کاش می دانستم بار دیگر که می بینمت ؛ تو نمی بینی ام…

 نگاه تو را مرگ می رباید…

کاش نبودم آن شب که چشمان از مرگ سرشارت را بر هم بگذارم…

با همین دستهایی که سه شب پیشترش خود تو فشرده بودیشان…

 کاش نبودم آن وقت که پیکرت را بر میداشتم… کاش..کاش… کاش

تو خود می دانی چقدر سختم بود و پیر شدم تا بخزم میان بستر آخرت؛

به پهلو بخوابانمت و شانه ات را تکان دهم.. تا تلقینت دهم… تا… تا .. یادت هست پدر؟

تو همانی بودی که با یک تکان بیدار می شدی…

چقدر تکانت دادم و صدایت در نیامد…

 که صدای استخوانهایت را جایش شنیدم…

حیف شدی پدر..حیف شدی…

 و من اینجا اکنون میان تنهایی خویش نشسته ام مات و مبهوت…

 انگار نه انگار تنهایم گذاشتی و رفتی…

 آرام آرام گرفته ای میان بسترت…

 من ماندم و غم بزرگ بی پدری

منبع: اینترنت اما برآمده از دل من