♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

لبتون پر از خنده و قلبتون پر از عشق:)
♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

♥ عشـᓆ و פֿـنـבهـ ヅ

لبتون پر از خنده و قلبتون پر از عشق:)

عنوان خاصی نداره

امروز بعد از دو سال و اندی دوباره رو آوردم به این وبلاگ.. شاید اصلا هیچکس این متنو نبینه و نخونه توی این روزگاری که همه درگیر اینستاگرام و تلگرام شدن... 

دلم گرفته بود و نوشتن توی این قاب منو آروم می کرد ... 

یه چیزی مثل بغضی کهنه به گلوم چنگ میندازه و هر خراشش اشکی میشه ک روی گونه هام سر میخوره...  محتاج گرمای دستی هستم که نمیدونم خاک چه بلایی سرش آورده... کاش پدرم توی این لحظه های غمگین توی دنیا بود... 

انقدر از این حال و این لحظه دلگیرم که دعا میکنم هرچه زودتر بگذره.. خیلی پرم خیلی... گریه امونم رو بریده ..